loading...
$$جزیره تنهایی $$
صادق شریفی بازدید : 6 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)
عکس خـــــــــــــــــــــدا در اشک عـــــــــاشـــــــــق

 

قطره دلش دریا می خواست

خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.

هر بار خدا می گفت:

از قطره دریا راهی است طولانی!

راهی از رنج و عشق و صبوری!

هر قطره را لیاقت دریا نیست!!

قطره عبور کرد و گذشت.

قطره پشت سر گذاشت. قطره روان شد و راه افتاد!

و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.

تا روزی که خدا گفت:

امروز روز توست. روز دریا شدن.

خدا قطره را به دریا رساند

قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را اما.........

روزی قطره به خدا گفت:

از دریا بزرگتر. آری از دریا بزرگتر هم هست؟؟

خدا گفت: هست.

قطره گفت: پس من آن را می خواهم.

بزرگترین را بی نهایت را........

خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت:

اینجا بی نهایت است.

آدم عاشق بود.

دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد.

اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت!!

آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.

قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید.

خداگفت:

حالا تو بی نهایتی!!!!!!!

چون که عکس من در اشک عاشق است.......
 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 487