loading...
$$جزیره تنهایی $$
صادق شریفی بازدید : 5 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (0)

+ زندگی سخته

به هرکس که می نگرم در شکایت است

در حیرتم لذت دنیا به کام کیست؟!!!!

واقعا دنیای عجیبی شده
هرکس یه مشکلی داره که به نظر خودش از مشکلات بقیه بدتره
هرکس یه دردی داره و شاید درد بیشتر مردم پول باشه
صبح تا شب کار میکنیم... تو سرما و گرما دنبال یه قلمه نونیم تا فقط بتونیم شکممونو پر کنیم...
یعنی تمام تلاش ما توی زندگی فقط صرف خوردن میشه
یه زمانی بود البته ما که نبودیم اما بزرگترا میگن که مردم خیلی خوشحال بودن دغدغه خوردن و سیری شکم رو نداشتن واقعا از زندگی لذت می بردن
اما از وقتی که من عقلم رسیده هیچ لذتی توی زندگی نداشتم تمام فکرکون این بوده که از گرسنگی نمیریم
فشارهای جامعه فقط روی قشر ضعیفه وگرنه اون بالا دستیا که نمیفهمن گرسنگی یعنی چی؟!...
شب سر گرسنه زمین گذاشتن یعنی چی؟!!! حتی یه لقمه نون خالی تو خونه نداشتن یعنی چی؟؟!!
وقتی صبح بچت از خواب پا میشه به جای صبحانه یه کف دست بهش نون دادن تا باهاش سر کنه و ظهر بشه که بتونه غذای شاهانشون که چیزی جز یه پیاله کاچی نیست خوردن یعنی چی؟؟!!
بالا دستیا ازین چیزا خبر ندارن چون سفرشون خیلی رنگینه
وقتی هم ازشون سوال میپرسن آیا این تحریم ها و تورم روی جامعه تاثیری داشته یا نه؟ با کلی اعتماد به نفس میگن نه هیچ تاثیری نداشته هیچکس مشکلی نداره
کاش یک روز فقط یک روز خودشونو جای قشر کارگر میزاشتن اون وقت معنی درد رو میفهمیدن
چند وقت تکرار دارا و ندار رو توی تلویزیون پخش کردن
باید فهمید این مشکلات فقط توی فیلما نیست خیلی از آدما اطراف ما هستن که واقعا همینطورین
خیلی وقته که رنگ گوشت رو ندیدن... رنگ میوه رو ندیدن
شاید بچه هاشون اصلا نمیدونن اینا چی هست
بچه ای رو میشناسم واسه اینکه اصلا گوشت ، مرغ یا میوه نخورده اگه یه وقتم مهمونی بره جلوش بزارن میگه من ازینا دوست ندارم...
واقعا جای تاسف داره

نویسنده : ندا زمانی ; ساعت ٦:٢٧ ‎ب.ظ ; ۱۳٩٢/۸/۱۱

 

+ خدایا

 

خدایا کفر نمی گویم
پریشانم چه می خواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا!
اگر روزی زعرش خود بزیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرماخیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیراندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت باخبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت
از این بودن
از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس
که انسان است و از احساس سرشار است...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 35
  • بازدید سال : 42
  • بازدید کلی : 520