loading...
$$جزیره تنهایی $$
صادق شریفی بازدید : 5 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (0)

 

 

+ داستان

 

وقتی کار ساختن دنیا تمام شد قرار شد طول عمر موجودات روی کره زمین را هم معلوم کنند. اول الاغ آمد و پرس و جو کرد که چه مدت باید روی کره زمین زندگی کند. به او گفته شد سی سال. بعد از او سوال کردند: آیا کافی است؟
الاغ جواب داد: خیلی زیاد است فکرش را بکنید سی سال آزگار باید بارهای سنگین را از جایی به جایی دیگر ببرم. مثلا کیسه گندم را به آسیاب ببرم. حاصل این زحمت نان برای دیگران و شلاق و لگد برای من است. یک عمر حمالی بیهوده خواهش میکنم چند سالش را کم کنید!
به الاغ رحم کردند و عمرش را به دوازده سال تقلیل دادند او هم خوشحال شد و رفت. بعد سگ از راه رسید. از او پرسیدند می خواهی چند سال زنده بمانی؟ برای الاغ سی سال زیاد بود حتماً برای تو خوب است.
سگ در جواب گفت چه فکر اشتباهی. می دانید چقدر باید سگ دو بزنم؟ از حال میروم وقتی هم که پیر شوم و صدایم را از دست بدهم و دیگر نتوانم پارس کنم و دندان هایم قادر به گاز گرفتن نباشد، چه از من باقی می ماند؟ دیگر برای هیچ کس فایده ای ندارم. به جای پارس کردن باید زوزه بکشم و مثل مار از گوشه ای به گوشه دیگر بخزم، تا اینکه عمر تمام شود.
خواهش می کنم به من رحم کنید.

عجز و التماس سگ موثر بود و عمر او به هجده سال کاهش یافت.
سگ رفت و میمون وارد شد. به میمون گفتند: تو از اینکه سی سال زندگی کنی خوشحال خواهی شد. تو که مثل الاغ، خر حمالی نمیکنی و مانند سگ مجبود نیستی یک عمر سگ دو بزنی. حتماً سی سال براس تو عمر مناسبی است!
میمون گفت: اصلاً اینطور نیست من باید مدتی طولانی برای خنداندن مردم ادا و اطوار در بیاورم با کارهایم باعث می شوم که دیگران بخندند اما در دلم پر از غم است باید بگویم که در پس این ادا و اطوارها اندوه نهفته است. من اصلا تحمل سی سال زندگی را ندارم خواهش میکنم چند سالش را کم کنید.
به او بیست سال زندگی اعطا شد.
بالاخره انسان سر حال و قبراق ظاهر شد و خواست طول عمرش را بداند به او گفته شد به تو سی سال زندگی اعطا می شود آیا کافی است؟
انسان با صدای بلند اعتراض کرد. درست موقعی که تازه خانه ام را ساخته ام، اجاقم را روشن کرده ام و منتظرم میوه های درختانی را که کاشته ام بچینم، خلاصه وقتی دارم نفس راحتی میکشم باید بمیرم. نه... نه... خواهش میکنم عمرم را طولانی تر کنید.
باشد هجده سال از عمر الاغ هم به تو اعطا می شود. نه کافی نیست.
خیلی خوب دوازده سال از عمر سگ که نخواست نیز به عمر تو افزوده
می شود. نه هنوز کم است.

خوب ده سال باقی مانده از عمر میمون نیز به تو داده می شود. به شرط اینکه دیگر بیشتر از این توقع نداشته باشی.
انسان با اینکه هنوز راضی نشده بود آنجا را ترک کرد.
بدین ترتیب انسان به عمری هفتاد ساله دست یافت.
او سی سال اول زندگی را که دوران رشد و جوانی است با سلامت و شادابی کار و زندگی میکند.
هجده سال را که از عمر الاغ به او بخشیده شده مثل خر کار میکند و دوازده سالی را که از زندگی سگ به او رسیده سگ دو میزند، نق میزند و پاچه این و آن را می گیرد با اینکه دیگر دندانی برایش باقی نمانده است. وقتی این دوران ها تمام شد نوبت ده سال میمون میرسد. انسان در این دوره دوباره به حالت کودکی برمی گردد و کارهایی بچه گانه می کند، کارهایی که حتی به نظر بچه ها هم احمقانه می آید و باعث مضحکه خودش و خنداندن مردم
می شود.تعجبتعجب

نویسنده : ندا زمانی

+ دوست واقعی...

 

 

پیر مرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟
گفتم چرا بگم ده یا بیست تا... جواب دادم فقط چند تایی
پیر مرد آهسته و به سختی برخاست و در حالی که سرش را تکان می داد گفت:
تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری. ولی درمورد آنچه که می گویی خوب فکر کن...
خیلی چیزها هست که تو نمیدونی...
دوست فقط اون کسی نیست که تو بهش سلام میکنی...
دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد.
وقتی دیگرانی که تو آن ها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند،
دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه...
صدایی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو رو به فراموشی سپرده اند...
اما بیشتر از همه دوست یک قلب است، یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها...
جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید...
پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است...
فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟
سپس مرا نگریست و در انتظار پاسخ من ایستاد...
با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم فقط یکی و آن تو هستی.
بهترین وست کسی است که شانه هایش را به تو می سپارد و وقتی که تنها هستی تو را همراهی می کند و در غم ها تو را دلگرم می کند. کسی که اعتمادی را که به دنبالش هستی به تو می بخشد. وقتی مشکلی داری آن را حل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به تو گوش
می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیر قابل تصور است...

چقدر خداوند بزرگ است...
درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترین را به تو ارزانی می دارد.

نویسنده:ندازمانی

قرار داده شده توسط:صادق شریفی

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 33
  • بازدید کلی : 511